بالاخره، تصمیم بر آن شد که آقای عرفان رو هم ببریم پیست تا دلی از عزا در آورد! لذا با بر و بچههای جلسه قرآن، عازم پیست شدیم. در راه هم عرفان اصرار به داشتن تیوپ داشت که موفق هم شدیم یک تیوپ برای ایشان اجاره کنیم، بعدش هم کلی سر اینکه تیوپ را برنگردانیم با ایشون بحثها داشتیم و...
اینقدر به این بچه خوش گذشت که تا خود اصفهان، دائم ازمان تشکر میکرد.
اما یک اتفاق بد هم برای علیرضا افتاد، که خوشبختانه به خیر گذشته، فقط خراشی در گونه و روی سر او ایجاد شد.
هرچه چشم به آسمان دوختیم، خبری از بارش باران و برف در اصفهان نشد که نشد! (البته بارش مختصری داشتیم.)، در نتیجه مجبور به آبیاری باغ شدم (دوشنبه 96/11/16). البته پس بردن عرفان از درب مدرسه، راهی #باغ شدیم و در وسط #زمستان، هوایی بهاری را تجربه کردیم. اینم تعدادی از عکسهای آن
عرفان هم پس از کلی آب بازی، رفت داخل ماشین و خودش را سرگرم کشیدن نقاشی کرد.
بالاخره بهمنماه هم فرا رسید و علیرضا دورهای جدید از زندگی خود را شروع نمود. در دانشکده فنی و حرفهای امام خمینی(ره) میبد، زندگی در خوابگاه که خود تجربهای است سخت برای کسی که اولین بار است از خانواده جدا میشود.
و ظهر هم بعد از خداحافظی راهی جاده میبد - ادرکان شدم، و در اردکان ضمن اقامه نماز در مسجد جامع هاشم شریف آباد اردکان و همچنین زیارت امامزاده هاشم شریف آباد اردکانی در کنار مسجد راهی اصفهان شدم
عرفان بسیار ناراحت به خانه آمده بود و گلهمند از یکی از بچههای کلاسشان که رحل مقوایی او را قبل از این که به دست معلمشان برسد، پاره کرده بود! حالا چرا؟ واقعاً نمیدانم! حال عرفان با دلی غم زده ولی امیدوار و مصمم برای تهیه یک رحل محکمتر دیگه. در نتیجه تهیه فیبر و ساخت یک رحل با فیبر و رنگ آمیزی آقا عرفان
اینم عکس تهیه رحل قرآن با فیبر